معنی پش هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو
پش هاکردن
بستن در، بدرقه کردن
ادامه...
بستن در، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دکش هاکردن
جا به جا کردن، تعویض کردن
ادامه...
جا به جا کردن، تعویض کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا هاکردن
ریختن و جا دادن، جا کردن
ادامه...
ریختن و جا دادن، جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
حشا هاکردن
انکار کردن
ادامه...
انکار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خر هاکردن
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
ادامه...
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
خرش هاکردن
صرفه جویی کن، خورشت درست کردن
ادامه...
صرفه جویی کن، خورشت درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در هاکردن
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
ادامه...
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت هاکردن
دشت کردن، مسطح کردن، اولین وجه دریافتی از کسب روزانه، کشمکش و مرافعه را به اوج رساندن
ادامه...
دشت کردن، مسطح کردن، اولین وجه دریافتی از کسب روزانه، کشمکش و مرافعه را به اوج رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم هاکردن
موی دماغ کسی شدن
ادامه...
موی دماغ کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش هاکردن
جوانه زدن ناگهانی و فراوان گیاهان، پیوند دادن دو چیز
ادامه...
جوانه زدن ناگهانی و فراوان گیاهان، پیوند دادن دو چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هاکردن
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
ادامه...
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد هاکردن
رد کردن، دور کردن
ادامه...
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هاکردن
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
ادامه...
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رچ هاکردن
مرتب کردن، جور کردن
ادامه...
مرتب کردن، جور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رش هکاردن
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
ادامه...
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رز هاکردن
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
ادامه...
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هاکردن
جمع آوری کردن، مرتب کردن
ادامه...
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هاکردن
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
ادامه...
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
پت هاکردن
کچ کردن، پیچاندن، منحرف کردن
ادامه...
کچ کردن، پیچاندن، منحرف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تش هاکردن
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
ادامه...
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
پل هاکردن
پیله کردن، لجاجت به خرج دادن
ادامه...
پیله کردن، لجاجت به خرج دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت هاکردن
روی گرداندن، مجازا: گریختن و فرار کردن در جنگ و نزاع
ادامه...
روی گرداندن، مجازا: گریختن و فرار کردن در جنگ و نزاع
فرهنگ گویش مازندرانی
پس هاکردن
قی کردن، کنار نهادن
ادامه...
قی کردن، کنار نهادن
فرهنگ گویش مازندرانی
په هاکردن
شکافتن، باز کردن، جدا کردن
ادامه...
شکافتن، باز کردن، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش هاکردن
بستن در، بدرقه کردن
ادامه...
بستن در، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی هاکردن
بریدن پای حیوان زنده، چاق شدن، فوت کردن، دمیدن، باز کردن، پی بردن، پی بردن به اسرار
ادامه...
بریدن پای حیوان زنده، چاق شدن، فوت کردن، دمیدن، باز کردن، پی بردن، پی بردن به اسرار
فرهنگ گویش مازندرانی
آج هاکردن
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
ادامه...
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تیش هاکردن
شاخ کردن، تیز کردن کارد، سرعت گرفتن
ادامه...
شاخ کردن، تیز کردن کارد، سرعت گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا هاکردن
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
ادامه...
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
پئی هاکردن
برگش کردن، بازگشتن، منصرف شدن، کنار رفتن
ادامه...
برگش کردن، بازگشتن، منصرف شدن، کنار رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تج هاکردن
تیز کردن
ادامه...
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترش هاکردن
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
ادامه...
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
فرهنگ گویش مازندرانی
تو هاکردن
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
ادامه...
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جز هاکردن
عصبی شدن و لج کردن
ادامه...
عصبی شدن و لج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ری هاکردن
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
ادامه...
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی